از ماست که بر ماست

     این دود سیه فام که از بام وطن خاست 
                                                               از ماست که بر ماست 
 
     وین شعله سوزان که برآمد ز چپ و راست 
                                                               از ماست که بر ماست
 
       جان گر به لب ما رسد از غیر ننالیم
                                                               با کس نسگالیم

      از خویش بنالیم که جان سخن اینجاست
                                                             از ماست که بر ماست
 
      ما کهنه چناریم که از باد ننالیم 
                                                             بر خاک ببالیم

      لیکن چه کنیم، آتش ما اندر شکم ماست
                                                               از ماست که بر ماست
          .....
 
      گوییم که بیدار شدیم!!!این چه خیالیست
                                                               بیداری ما چیست؟
 
     بیداری طفلی است که محتاج به لالاست
                                                              از ماست که بر ماست

                                            ملک الشعرا        
                                

ابتدا تورا نادیده میگیرند

سپس تورا مسخره می کنند

بعد با تو مبارزه می کنند

و در نهایت شکست می خورند

گاندی

 

قسمت

چنان پهن خوان کرم گسترد    که سیمرغ در قاف قسمت خورد

هم اکنون در گیلان هستم گیلان غرب!و به مرور در مورد قسمتهای مختلف ان مطلب خواهم گذاشت

اراک کجا اینجا کجا؟

با جهنم شروع شد و حالا بهار است

در تابستان داغ از قلاجه رد شدیم و به گیلان سوزان در تابستان رسیدیم و حال در بهار ....

اسمان قلاجه

ایل کلهر

در ادامه.............................

 

ادامه نوشته

لیلی چشم به راه است...

لیلی چشم به راه است..
   لیلی میدانست که مجنون نیامدنی است.اما ماند.چشم به راه ومنتظر.هزار سال.
لیلی راهها را آذین بست و دلش را چراغانی کرد.مجنون نیامد.مجنون نیامدنی است.
خدا پس از هزار سال لیلی را مینگریست.چراغانی دلش را.چشم به راهی اش را
خدا به مجنون میگفت نرود.مجنون حرف خدا را گوش میگرفت.

خدا ثانیه ها را میشمرد.صبوری لیلی را.
عشق درخت بود.ریشه میخواست.صبوری لیلی ریشه اش شد.خدا درخت ریشه دار را آب داد.
درخت بزرگ شد.هزار شاخه،هزاران برگ،ستبر و تنومند.سایه اش خنکی زمین شد.مردم خنکی اش
را فهمیدند.مردم زیر سایه درخت لیلی بالیدند.
لیلی چشم به راه است.درخت لیلی ریشه میکند.خدا درخت ریشه دار را آب میدهد.
مجنون نمیآید.مجنون هرگز نمیآید.

زیرا که مجنون نیامدنی است.زیرا که درخت ریشه میخواهد.

نفاق بدتر است!!!

نفاق بدتر است!!!

ابوذر حج را تمام کرد و به منی رفت، به او خبر دادند که عثمان نماز را در سفر چهار رکعت خوانده است، آثار غضب چهره اش را فرا گرفت و با لحن بسیار زننده ای به عثمان حمله کرد و سپس گفت:من با رسول خدا در سفر نماز خوانده ام،او دو رکعت میخواند،با ابوبکر و عمر همین طور نماز خواندم،عثمان چگونه آن را تمام میخواند؟!.
سپس ایستاد و خودش هم چهار کعت خواند. عده ای که حاضر بودند از دیدن این منظره تعجب کردند و چون نماز به پایان رسید گفتند:تو این را بر امیرالمؤمنین عیب گرفتی،چگونه خودت آن را انجام میدهی؟

ـ نفاق بدتر است!

دعایی که علی(ع)بسیار میخواند

دعایی علی(ع) که بسیار میخواند




سپاس بی حد خدای را سزد که شب را به صبح رساندم،بی آنکه مرده باشم یا بیمار و رگهایم به بیماری گرفتار و به عقوبت بدترین کارهای خود دچار؛نه تیره و تبار ندار و نه از دین دست بردار و نه منکر پروردگار؛ نه از ایمان بیمناک و رانده و نه عقلم پوشیده و سرگشته، و نه به عذاب امتهای پیشین دچار گردیده. صبح کردم در حالی که بنده ای در بند هستم و ظالم به خویشتنم. تو بر من محبت داری و از من چه جای عذر باقی! چیزی نمیتوانم بگیرم جزآنکه از تو گیرم و نه میتوانم خود را حفظ کنم،مگر که از جانب تو حفظ شوم.
خدایا! به تو پناه میبرم،از اینکه در تحت غنای تو فقیر درآیم، یا در عین هدایتت گمراه مانم، یا در حیطه ی اقتدارت به ستمی در افتم، یا اختیار در دست تو باشد و من ذلیل گردم.
خدایا! جانم را اولین نعمتی قرار ده که از من میگیری و از میان دیگر ودیعه های نعمتت نخستین ودیعه ای که بازپس میبری.
خدایا! به تو پناه میجوییم از اینکه از گفته ی تو درگذریم، یا دینت را رها کنیم، یا خواهشها به دنبال هم به ما روی آرند و ما را از طی کردن راه هدایتی که تو نموده ای باز دارند.
نهج البلاغه خطبه ی 215

علی چرا میگرید؟؟؟



علی چرا میگرید؟

تنهایی زائیده ی عشق است و بیگانگی.کسی که به یک معبود و یک معشوق عشق میورزد با همه ی چهره های دیگر بیگانه میشود و جز در آرزوی او نیست. انسان به میزانی که به مرحله ی انسان بودن نزدیکتر میشود احساس تنهایی بیشتری میکند.
چه کسی تنها نیست؟ کسیکه با همه یعنی در سطح همه است. کسیکه رنگ زمان به خود میگیرد رنگ همه را به خود میگیرد و با همگان تفاهم دارد و در سطح موجودات و با وضع موجود به هر شکلش و هر بعدش منطبق است.
احساس خلأ مربوط به روحی است که آنچه در این جامعه و زمان و در این ابتذال روزمرگی وجود دارد نمیتواند سیرش کند.احساس تنهایی و احساس عشق از یک روح به میزانی که این روح رشد میکند قویتر و شدیدتر و رنج آورتر میشود.
درد انسان درد، انسان متعالی تنهایی و عشق است.
رنج بزرگ یک انسان اینست که عظمت او و شخصیت او در قالب فکرهای کوتاه و در برابر نگاههای پست وپلید و احساس او در روحهای بسیار آلوده و اندک وتنگ قرار گیرد،چنین روحی در چنان حالی همیشه هراسناک است که این نگاهها،این فهمها واین روحها او را ببینند و بفهمند و بشناسند.
علی وقتی به خودش برمیگردد میبیند که تنهاست،به نخلستان میرود و هراسان است که کسی او را در آن حال نبیند، که شیر در شب میگردد و تنهایی.
روزها شیر نمینالد در برابر نگاه روباهان،در برابر نگاه گرگها و در برابر نگاه جانوران شیر نمینالد. سکوت وقار و عظمت خویش را بر سر شکنجه آمیزترین دردها حفظ میکند،اما در شبهاست که شیر میگرید. نیمه شب به طرف نخلستان میرود آنجا هیچکس نیست،مردم راحت آرمیده اند،هیچ دردی آنها را در شب بیدار نگاه نداشته است و این مرد تنها که روی این زمین خودش را تنها می یابد با این زمین و این آسمان بیگانه است. و فقط رسالت و وظیفه اش او را با این جامعه و شهر پیوند داده،پیوند روزمره و همه روزه.
و باز برای اینکه ناله ی او به گوش هیچ فهم پلیدی و هیچ نگاه آلوده ای نیالاید سر در حلقوم چاه فرو میکند و میگرید.
افسوس که گریه او یک معما برای همه است! زیرا حتی شیعیان او نمیدانندعلی چرا میگرید.

ای میهن ای داد!

از آشیانت بوی خون می آورد باد!

آنجا چه آمد بر سر آن سرو آزاد!

گفتا غزال چرا ناز میکنی؟

هردم نوای مختلفی ساز میکنی!

گفت ار به درب خانه ات کس نکوفت مشت

روی سکوت محض تو در باز میکنی؟

کارو*

انتخاب

درغگویی!

 تغلب!

هتاکی !

جعل آمارواسناد دروغ!

 بی حرمتی!

 ژستهای ضد اخلاق !

هتک حرمت!

همه دست به دست هم میدهند تا من و تو
درست انتخاب کنیم!

وای بر ملتی که هتاکی در آن ارزش شود!

بیم فرو ریختن

 

 


 

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه!بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

 آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد؟
((بال)) وقتی قفس پرزدن چلچله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

 باز می پرسمت از مسئله دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه مسئله هاست

                                                                        فاضل نظری
 

وطن یعنی همینجا...

وطن یعنی همینجا... 

  
فشارت میدهند تا تهی شوی،آنگاه تو را از خودمان پر میکنیم.
                                                                                    جورج اورول

چند شعر ترجمه شده ازورنر آسپنستروم- یانیس کوندوس -ویسلاوا شیمبورسکا-هالینا پوشویاتووسکا


نپرس من که‌ام و تو که/ و چرا هستیم/ بگذار کسانی به بحث بنشینند/ که اجیر می‌شوند/ ترازوی آشپزخانه را روی میز بگذار/ و بگذار حقیقت خودش را بیازماید

...پالتوات را بپوش/ چراغ خانه را خاموش کن/ و در را ببند/ بگذار مرگ از مرگ بیاساید



من از مرگ نمی‌ترسم.»/ این را قصاب به من گفت./ ـ در حالی که می‌بُرید،/ قطعه قطعه می‌کرد و می‌آویخت./ «من در آسمان نخواهم ماند،/ در این پایین، برای همیشه زندگی خواهم کرد.»/ او به من زل زد/ و دستانِ خونینش را/ با سفیدی پیش‌بند پاک کرد



آه چقدر مرزهای خاکی آدم‌ها ترک‌دارند!/ چقدر ابر، بی‌جواز از فراز آن‌ها عبور می‌کند./ چقدر شن می‌ریزد از کشوری به کشور دیگر/ چقدر سنگ‌ریزه با ...

پرش‌هایی تحریک‌آمیز!/ آیا لازم است هر پرنده‌ای را که پرواز می‌کند/ یا همین حالا دارد روی میله‌ی «عبور ممنوع» می‌نشیند، ذکر کنم؟



اگر می‌خواهی ترکم کنی، و این پروانه که عادت داشت، ازلی‌اند این واژه‌ها، از روزی که آشنا شدیم، شعله، سقراط که زهر می‌نوشید)
شعله/ کامل زندگی می‌کند اما کوتاه/ و در طی عمر/ عمری که بیش‌تر از/ لحظه‌ای نورانی/ طول نمی‌کشد/ در یک دم/ هزاران هزار جلد را می‌بلعد/ و با فرهیخته‌ترین ذهن‌ها یکی می‌شود/ کمیت و کیفیت برایش مهم نیست/ (مثلن کتابخانه‌ی اسکندریه را/ کم‌تر از یک روز/ کاملن سوزاند



 

 زن در ایران پیش از این گوئی که ایرانی نبود!!!

فخرعظمي ارغون» در سال 1277 هجري خورشيدي به‌دنيا آمد. پدرش «مرتضي‌قليخان ارغون» ملقب به «مکرم‌السلطان» از خاندان «خلعتبري» و مادرش «عظمت‌السلطنه» از خانواده‌ي قاجار بود. او زبان فارسي و متون کهن ادبي و زبان عربي را با برادرانش در مکتب‌خانه آموخت و پس از يادگيري زبان فرانسه وارد مدرسه‌ي «ژاندارک» و سپس مدرسه‌ي آمريکايي‌ها شد و از هر دو مدرسه، گواهي‌نامه دريافت کرد. موسيقي سنتي را نيز نزد يک بانوي کليمي فراگرفت. 17 ساله بود که جنگ جهاني اول آغاز شد و خاک وطن به منطقه‌هاي نفوذ انگليس و روسيه تقسيم گرديد. بسياري از اشعار او تحت تأثير اين دوران است.

«فخرعظمي ارغون» در سال 1303 خورشيدي با «عباس خليلي» (مدير روزنامه‌ي اقدام) ازدواج کرد که «سيمين بهبهاني»، ثمره‌ي اين ازدواج است. اما اين پيوند به جدايي انجاميد. چندي بعد با «عادل خلعتبري» (مدير روزنامه‌ي آينده‌ي ايران) ازدواج کرد و نام خود را به «فخر عادل» تغيير داد. او از همسر دوم خود صاحب سه فرزند شد.

اين زن مبارز از شاعران موفق دوران خود بود و در انجمن «نسوان وطنخواه» عضويت داشت. مدتي هم سردبيري روزنامه‌ي «آينده‌ي ايران» را عهده‌دار بود. شغل اصلي او تدريس زبان فرانسه بود و سال‌ها در دبيرستان‌هاي «ناموس»، «دارالمعلمات» و «نوباوگان» تهران تدريس مي‌کرد. در سال 1337 بازنشسته شد و براي سرپرستي فرزندانش به آمريکا رفت.

«فخرعظمي ارغون» يا «فخر عادل» در سال 1345 خورشيدي در سن 68 سالگي درگذشت و در «ابن‌بابويه» به خاک سپرده شد.

همانگونه که گفتيم اشعار اين زن مبارز متأثر از دوران سخت جنگ و نفوذ بيگانگان بر وطن است. آنطور که با احساسات بسيار تند، خواهان انقلابي خونين است. امري که امروزه دگرگون شده و راه‌حل هاي ديگري را مي‌طلبد.

در اينجا نمونه‌اي از اشعار او را مي‌آوريم:

       ملک را از خـــون خــائن لالــــه‌گون بايــــد نمـــود  
     جاري از هــر سوي کشور ـوي خون بايـــــد نمود
                       حشمت و فــــرّ کيـــان گــــر بايـــدت، اين خطه را                  
     پاک از بيــــــداد ضحـــــّاکــــان دون بايـــــد نمـــود
                 دزدهاي اجتماعي هرچه هست از شيخ و شاب            
     جملـــه را بـــر دار عبـــرت ســـرنگون بايــــد نمود

                  اشرف و والا شـــدن از دزدي و غارت چـــه ســود             
     اين‌چنيـــن والا و اشـــرف را زبـــون بايـــــد نمـــود
                     هــــر وکيلـــي را کــه شـــد با زور و با زر انتخـــاب                
     از درون مجـــلس شــــوري بــــرون بايـــــد نمـــود
                       هـــــر بنايــــي را که شـــد با جور و بيــداد استوار                   
    بايـــــــد از پي کنـد و از بُن واژگــــون بايــــد نمــود
                  تا بـــه کي نسوان اسير جهـل و در غفلت رجال؟             
     اکتساب دانــش و علــــم و فنـــون بايـــــد نمـــود
                   جستن راه سعــادت جز بـه خون، ديــوانگي‌ست              
     گشت بايـــد عاقل و تـــرک جنــون بايــــــد نمــود
                       فصـــد بايـــد کرد قومــي را که فاسـد گشت خون                  
     خـون فاســدگشته را از تن بــــرون بايـــــد نمــود
                     بـــر گذشته دستــرس نبــود، مــخور افسوس آن               
     فکـــر اصــلاحــات آينــــده، کنـــون بايـــــــد نمــود
                 «فخــــريا» اصلاح اين ويرانـــــه را جــــز خون مدان            
      کار را اصـــــلاح از سيـــــلاب خـــــون بايــد نمــود  

 

غلامحسین ساعدی در 14 دی 1314 در تبریز متولد شد. نخستین آثارش را از 1334 در مجلات ادبی به چاپ رساند. او که در ابتدا به عنوان نمایشنامه‌نویسی چیره دست (با نام مستعار گوهر مراد) شهرت یافته بود،‌ با نگارش داستان‌های زیبایی چون «گدا»، «دو برادر» و «آرامش در حضور دیگران»، جایگاه خود را به عنوان یکی از خلاق‌ترین داستان‌نویسان ایران نیز تثبیت کرد.

آثار او دستمایه‌ی برخی از بهترین فیلم‌های بلند سینمای ایران قرار گرفته است، که از جمله‌ی آنها می‌توان فیلم‌های "گاو" (ساخته‌ی داریوش مهرجویی، 1348)، "آرامش در حضور دیگران" (ساخته‌ی ناصر تقوایی، 1349) و "دایره‌ی مینا" (ساخته‌ی داریوش مهرجویی، 1353) را نام برد.

ساعدی در دوم آذر 1364 به علت خون‌ریزی دستگاه گوارش در فرانسه درگذشت و در گورستان پرلاشز در کنار صادق هدایت یه خاک سپرده شد.

 کتابها:
آشفته‌ حالان‌ بیداربخت‌
تاتار خندان‌
ترس‌ و لرز
توپ
چوب‌ بدستهای‌ ورزیل‌
خانه‌ روشنی‌
شناختنامه غلامحسین ساعدی
ضحاک‌ (نمایشنامه‌ در پنج‌ پرده)
عزاداران‌ بیل‌
غریبه‌ در شهر
غلامحسین ساعدی
گاو
واهمه‌های بی نام و نشان

 

يه ماه نشده سه دفعه رفتم قم و برگشتم، دفعة آخر انگار به دلم برات شده بود كه كارها خراب مي‌شود اما بازم نصفه‌هاي شب با يه ماشين قراضه راه افتادم و صبح آفتاب نزده، دم در خونة سيد اسدالله بودم. در كه زدم عزيز خانوم اومد، منو كه ديد، جا خورد و قيافه گرفت. از جلو در كه كنار مي‌رفت هاج و واج نگاه كرد و گفت: «خانوم بزرگ مگه نرفته بودي؟»
روي خودم نياوردم،‌ سلام عليك كردم و رفتم تو، از هشتي گذشتم، توي حياط، بچه‌ها كه تازه از خواب بيدار شده بودند و داشتند لب حوض دست و رو مي‌شستند، پاشدند و نگام كردند. من نشستم كنار ديوار و بقچه‌مو پهلوي خودم گذاشتم و همونجا موندم . عزيز خانوم دوباره پرسيد: «راس راسي خانوم بزرگ، مگه نرفته بودي؟»
يه ماه نشده سه دفعه رفتم قم و برگشتم، دفعة آخر انگار به دلم برات شده بود كه كارها خراب مي‌شود اما بازم نصفه‌هاي شب با يه ماشين قراضه راه افتادم و صبح آفتاب نزده، دم در خونة سيد اسدالله بودم. در كه زدم عزيز خانوم اومد، منو كه ديد، جا خورد و قيافه گرفت. از جلو در كه كنار مي‌رفت هاج و واج نگاه كرد و گفت: «خانوم بزرگ مگه نرفته بودي؟»
روي خودم نياوردم،‌ سلام عليك كردم و رفتم تو، از هشتي گذشتم، توي حياط، بچه‌ها كه تازه از خواب بيدار شده بودند و داشتند لب حوض دست و رو مي‌شستند، پاشدند و نگام كردند. من نشستم كنار ديوار و بقچه‌مو پهلوي خودم گذاشتم و همونجا موندم . عزيز خانوم دوباره پرسيد: «راس راسي خانوم بزرگ، مگه نرفته بودي؟

ادامه نوشته

ورزش ارزشی بیلبورد تبلیغاتی انتخابات 

چهار سال پیش بود که در بازی پایانی برای صعود به جام جهانی رئیس جمهور وقت آقای خاتمی به استادیوم آزادی رفتند

در هنگام ورود به ورزشگاه و نشستن و شاید هم یکبار در طول بازی تصویر ایشان نشان داده شد و والسلام

آن حضور در زمانی انجام گرفت که در پایان دوران ریاست جمهوری ایشان بود و در انتخابات آینده آقای خاتمی نبودند که به

خواهد جنبه تبلیغاتی داشته باشد

حال پس از چهار سال دو رویداد ورزشی مهم به فاصله کمی اتفاق افتاد

ادامه نوشته

 

لحظاتی هست
استخوان‌های اشیاء می‌پوسد

و فرسودگی از در و دیوار می‌بارد
لحظاتی هست

نه آواز گنجشک حمل

نه صدایی صمیمی از آن طرف سیم
و نه نگاه مادر در قاب

قانعت نمی‌کند

زندگی قانعت نمی‌کند

و تو به اندکی مرگ احتیاج داری

الیاس علوی

 فلسفه -فلاسفه۱(هراکلیتوس)

هراكليتوس از معروفترين فيلسوفان پيش از سقراطى است كه فلسفه او را بسيارى از فلاسفه بزرگ غرب مورد توجه قرار داده اند از آنجمله مىتوان به افلاطون هگل نيچه هايدگر و لنين اشاره كرد

هراكليتوس در شهر افه سوس كه دومين شهر بزرگ يونان بود و نزديك ميلتوس قرار داشت به دنيا آمد اما وى تفاوتى عمده با سه فيلسوف طبيعى ميلتوسى داشت او برخلاف سه فيلسوف قبلى كه بدنبال ماده اوليه طيبعت مىگشتند تلاش خود را روى آهنگ تغييرات طبيعت و چگونگى اين تغييرات متمركز كرده بود او تغيير دايمى وجريان داشتن و سيال بودن را سرشت و خصلت و اصلى طبيعت مىدانست شايد به خاطر همين توجه به تغييرات باشد كه او آتش را به عنوان اصل و مبدا مطرح مىكند البته بايد توجه داشت كه نقش آتش براى هراكليتوس مانند نقش آب براى طالس يا هوا براى آناكسيمنس نيست و بيشتر آتش براى او جنبه سمبوليك دارد براى مثال هراكليتوس اين مسئله را مطرح مىكند كه اگر A را يك ماده اوليه فرض كنيم كه به ماده B تبديل مىشود و سپس B به C تبديل شود اما چون معكوس اين روند نيز امكان پذير است پس B توانايى تبديل به A و C و C نيز توانايى تبديل به A و B را دارد پس هر كدام از اين مواد را مىتوانيم ماده اوليه فرض كنيم در نتيجه چيزى كه اينجا اهميت پيدا مىكند نفس اين تغييرات است نه اينكه ماده اوليه چه بوده.

هراكليتوس بيان مىكند كه هيچگاه نمىتوان در يك رودخانه دوبار پا گذاشت از اين جهت كه بار دوم رود تغيير كرده است و رود قبلى نيست و در ضمن ما هم شخص قبلى نيستيم كه پا در رودخانه گذاشته بوديم.

اين تغيير و تحول دايمى جهان را مىتوان جنبه اول دكترين هراكليتوس دانست جنبه دوم دكترين او در باره كشمكش اضداد در جهان مىباشد او مرگ شخصى را لازمه زندگى شخص ديگر مىداند بدى و نيكى را يكى مىداند كه فقط در نظر ما متفاوتند خوشى و بدحالى را لازم و ملزوم هم مىداند در جمله اى چنين بيان مىكند دريا تميزترين و كثيفترين آبهاست زيرا براى ماهى سالم و گوارا ست و براى انسان مضر و غير قابل نوشيدن است در جمله اى ديگر چنين مىگويد خدا روز و شب است و سيرى و گرسنگى  زمستان و تابستان است و جنگ وصلح .

البته روشن است كه خداى او آن خداى اساطيرى و آسمانى نيست چون وى در جاهاى مختلفى  واژه يونانى لوگوس(Logos) به معناى خرد و منطق را به جاى كلمه خدا به كار برده است خداى او خدايى است كه آشكارا در برخورد اضداد طبيعت قابل مشاهده است در حقيقت اوبه منطقى كه از طريق اضداد تغييرات طبيعت را كنترل مىكند خدا يا لوگوس مىگويد او نيز مانند ساير يونانيان باستان به دنيايى ازلى و ابدى معتقد است چناچه در جمله اى اين مطلب را اينگونه بيان كرده است: اين جهان را نه خدا و نه انسانى ساخته است  بلكه هميشه از قبل بوده است و خواهد بود.

هراكليتوس از لحاظ اجتماعى شخصى گوشه گير و مردم گريز بوده است و اين بدان جهت است كه دايما به تغييرات مردم توجه مىكرده و دوست امروز را به سبب تغييرات اوضاع دشمن فردا  و دشمن ديروز را دوست امروز مىدانسته از اين جهت مردم را شايسته اعتماد نمى دانست و از آنها كناره گيرى مىكرد به همين جهت به او حكيم گريان هم مىگويند.

بوسه بر دستان آزادی

دکتر محمد مصدق در سال 1261 هجري شمسي در تهران، در يک خانواده اشرافي بدنيا آمد. پدر او ميرزا هدايت الله معروف به " وزير دفتر " از رجال عصر ناصري و مادرش ملک تاج خانم ( نجم السلطنه ) فرزند عبدالمجيد ميرزا فرمانفرما و نوهً عباس ميرزا وليعهد و نايت السلطنه ايران بود. ميرزا هدايت الله که مدت مديدي در سمت " رئيس دفتر استيفاء " امور مربوط به وزارت ماليه را در زمان سلطنت ناصرالدين شاه به عهده داشت، لقب مستوفي الممالکي را بعد از پسر عمويش ميرزا يوسف مستوفي الممالک از آن خود مي دانست، ولي ميرزا يوسف در زمان حيات خود لقب مستوفي الممالک را براي پسر خردسالش ميرزا حسن گرفت و ميرزا هدايت الله بعنوان اعتراض از سمت خود استعفا نمود. بعد از مرگ ميرزا يوسف، ناصرالدين شاه ميرزا هدايت الله را به کفالت امور ماليه و سرپرستي ميرزا حسن منصوب کرد.

ميرزا هدايت الله سه پسر داشت که محمد کوچکترين آنها بود. هنگام مرگ ميرزا هدايت الله در سال 1271 شمسي محمد ده ساله بود، ولي ناصرالدين شاه علاوه بر اعطاي شغل و لقب ميرزا هدايت الله به پسر ارشد او ميرزا حسين خان، به دو پسر ديگر او هم القابي داد، و محمد را " مصدق السلطنه " ناميد. دکتر مصدق در خاطرات خود از دوران کودکيش مي نويسد: " چون مادرم پس از فوت پدر با برادرم ميرزا حسين وزير دفتر اختلاف پيدا کرد، با ميرزا فضل الله خان وکيل الملک منشي باشي وليعهد ( مظفرالدين شاه ) ازدواج نمود و مرا هم با خود به تبريز برد. در آن موقع من در حدود دوازده سال داشتم ... "

....

....

ادامه نوشته

 

تصميم اخلاقي فراتر از کسب قدرت است

بسم الله الرحمن الرحیم


زادروز همایون حضرت پیامبر بزرگ اسلام (ص) و فرزند والاگهرش حضرت امام صادق (ع) را به ملّت شریف ایران و همه دوستداران حق و فضیلت شادباش می گویم و در آستانه سال نو، روز و روزگاری سرشار از شادابی و پیروزی را برای همه هموطنان عزیزم و همه کسانی که به صلح در جهان و کرامت و حرمت انسان در هر جا باور دارند آرزو می کنم.
سی سال از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی که هزینه ای سنگین برای آن پرداخته شده است می گذرد و ملت بیدار ایران بحرانهای بزرگی را با پیروزی و سرافرازی پشت‏سر گذاشته است و دست آورد های بزرگ معنوی و مادی او در این دوران کم نیست ولی تا رسیدن به اوج آرمانهای بلند تاریخی خود راه درازی در پیش دارد که به لطف الهی و بیداری و استواری و همت فرزندان دلیرش برای رسیدن به آنها امیدوار است.
بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی حضرت امام(ره) در تبیین نظری و عملی این نظام همواره رأی مردم و حضور فعال و مسؤولانه آنها در صحنه را اصل می خواندند و جریان انتخابات آزاد و سالم در جمهوری اسلامی را به ضرورتی اصیل و غیرقابل خدشه می دانستند.
اینک در آستانه انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری بار دیگر همه ما ایرانیان در برابر آزمایشی مهم قرار گرفته ایم، آنچه می تواند امید به آینده بهتر را زنده نگهدارد. حضور آگاهانه، مسؤولانه و فراگیر ملت است که هر مانعی را از پیش رو برخواهد داشت و من نیز در هر شرایطی نقش و وضع خود را جدا از نقش و وضع ملت شریف ندانسته و نمی دانم و در تمام دوران مسؤولیت رسمی و پس از آن ضمن تأکید بر آرمانهای والای انقلاب همچنان در راه تقویت جامعه مدنی و تبیین گفتمان اصلاحات در متن جامعه از هیچ کوششی دریغ نکرده و نخواهم کرد.
ان ارید الا الاصلاح ما استطعت و ما توفیقی الا بالله علیه توکلت و الیه انیب"

سیّد محمّد خاتمی


26 اسفند 1387

ادامه نوشته

 

من پرورده آزادی ام

استادم علی است مرد بی بیم

و بی ضعف و پر صبر

و پیشوایم مصدق مرد آزاد

دکتر علی شریعتی*

کجائی مرد؟

ابوذر ” رفت و در كتفم, ” كوير ” ديگري گل كرد

تنم تاول زد از تزوير , زور و زر , كجائي مرد ؟

كجائي ؟ در گلويم بغض چندين فصل تنهايي

نشسته چو ن سيه ابري , درين سال سراسر زرد

نمي بيني مگر,تكثير صدها ” كاخ سبز” اينجا

ابوذر” خواهد و مردي, كه فريادي كشد از درد

قلم حتي صليبم شد, ولي آئينه مي داند

كه مي آيي , بيا خورشيد شبهايم , بيا برگرد

كه در دلهايمان داغ , هنوزم بردگي , اما

” مزينان” يك تن ديگر , جهان پر گشته از نامرد .

غزلی از بهمن قره داغی*

در دیده ی ما فقر و غنا هر دو یکیست

در مسلک ما شاه و گدا هر دو یکیست

در کشتی بشکسته ی طوفانی ما

دردا که خدا و ناخدا هر دو یکیست

محمد فرخی یزدی*

همواره در ستایش آزادی

بگذار تا پیام تو را

با چشم های ساکت خود منتشر کنیم

بگذار تا عصای تو،با انتظار ما

بر گور روستائیت آهسته گل کند

بگذار آب های پر آواز

همواره در ستایش آزادی

زیر درخت پیر

روان باشند

آه از شهود مرگ که می دانست

چون می توان زپای درانداخت

پیران و پهلوانان را،

و پنجه زد به حنجره ی خسته

. ملی ترین سخنور دوران را

آگاه باش،زیستنی اینچنین عقیم

از خانه تا اداره مشغول

از می فروش تا در سقا

وز تشنگی به تشنگی دیگر

ایثار نفس ماست،ولی هرگز

در سر نپخته شوق نشان های افتخار.

بگذار تا سکوت ثمرمند ما

بر شاخه های اصل فنا کرده بشکفد

 

این یک سلوک بودن در بومی است

که خوی پروراندن مردان پیر را

از دست داده است

محمد علی سپانلو 

 

درخت  جوان  دانشجو

اشکم ولی بپای عزیزان چکیده ام
خارم ولی بسایه گل آرمیده ام
با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق
همچون بنفشه سر بگریبان کشیده ام
چون خاک در هوای تو از پا افتاده ام
چون اشک در قفای تو با سر دویده ام
 من جلوه شباب ندیدم به عمر خویش
 از دیگران حدیث جوانی شنیده ام
از جام عافیت می نابی نخورده ام
وز شاخ آرزو گل عیشی نچیده ام
موی سپید را فلکم رایگان نداد
 این رشته را به نقد جوانی خریده ام
ای سرو پای بسته به آزادگی مناز
آزاده من که از همه عالم بریده ام
گر می گریزم از نظر مردمان رهی
عیبم مکن که آهوی مردم ندیده ام

 

رهی معیری

 

 

داستان(۳)

شغالی به درونِ خم رنگ‌رزی رفت و بعد از ساعتی بيرون آمد، رنگش عوض شده بود، وقتی آفتاب به او می‌تابيد رنگها می‌درخشيد و رنگارنگ می‌شد، سبز و سرخ و آبي و زرد و... شغال مغرور شد و گفت من طاووس بهشتی‌ام، پيش شغالان رفت و مغرورانه ايستاد، شغالان پرسيدند: "چه شده كه مغرور و شادكام هستی؟، غرورداری و از ما دوری می‌كنی؟ اين تکبر و غرور از برای چيست؟"، يكی از شغالان گفت: "ای شغالك آيا مكر و حيله‌ای در كار داری؟ يا واقعاً پاك و زيبا شده‌ای؟ آيا قصدِ فريب مردم را داری؟"

شغال گفت: در رنگهای زيبای من نگاه كنید، مانند گلستان صد رنگ و پرنشاط هستم، مرا ستايش كنيد و گوش به فرمان من باشيد، من افتخار دنيا و اساس دين هستم، من نشانه لطف خدا هستم، زيبايی من تفسير عظمت خداوند است، ديگر به من شغال نگوييد، كدام شغال اينقدر زيبايی دارد، شغالان دور او جمع شدند او را ستايش كردند و گفتند: "ای والای زيبا، تو را چه بناميم؟"، گفت: "من طاووس نر هستم"، شغالان گفتند: "آيا صدايت مثل طاووس است؟"، گفت: "نه"، گفتند: "پس طاووس نيستی، دروغ می‌گويی، زيبايی و صدای طاووس هديه خدايی است، تو از ظاهر سازی و ادعا به بزرگی نمی‌رسی."

برگرفته از کتاب «حکایت های دلنشین»، اثر دکتر منوچهر فرهمند

 گون از نسیم پرسیدبه کجا چنین شتابان....

هی می گفتی که می رم از این ولایت آتقی!

بــــــــــــارو بندیلتــــــو بستی در نهایت آتقی!

گفتیمت نرو، نکــــــردی هیـــــچ عنایت آتقی!

 پند مـــــــا باد هوا!               

                کردی زود شال و کُلا

 برای دیدن باقی شعر طنز به ادامه مطلب بروید

منبع:بولفضول الشعرا

ادامه نوشته

بخوانید-فکر کنید-قضاوت کنید

آیا اقتصاد علم است؟ آیا ایران بیماری هلندی دارد؟ آیا اقتصادمان تحت تاثیر اقتصاد دنیاست؟

بیماری هلندی اصطلاحی اقتصادی است که به رابطه بین فروش منابع طبیعی و کاهش بخش تولید در اقتصاد و اثرات روانی آن بر نیروی کار می پردازد. بر مبنای این تئوری افزایش درآمد از محل منابع طبیعی باعث افزایش نرخ برابری ارز کشور می شود در نتیجه اقتصاد از تولید صنعتی باز می ماند و بخش خدمات عمومی، درگیر سود و زیان کسب و کار می شود. افزایش نرخ برابری پول در مجموعه اقتصاد، باعث ضعف رقابتی صنایع می شود. اصولاً هر اتفاقی که باعث هجوم سیل گسترده ارز خارجی به کشور شود باعث قوی شدن پول کشور شده و می تواند بیماری هلندی را به وجود آورد، عواملی مانند گران شدن منابع طبیعی موجود، دریافت کمک خارجی یا سرمایه گذاری مستقیم خارجی. اصطلاح بیماری هلندی در سال 1977 توسط مجله اکونومیست در توصیف وضعیت اقتصادی کشور هلند و سقوط بخش تولید در اقتصاد این کشور پس از کشف منابع طبیعی گاز در دهه 60 میلادی وضع شد. مدل ریاضی که توصیف کننده بیماری هلندی است در سال 1982 ساخته شد و این مدل شامل بخش غیرقابل تجارت اقتصاد (از جمله بخش خدمات) و دو بخش کالاهای قابل تجارت است. این دو بخش، یکی در حال رونق است و دیگری در حال رکود. بخش در حال رونق معمولاً بخش استخراج نفت و گاز یا بخش هایی مانند استخراج طلا، مس، الماس یا یک محصول کشاورزی مثل قهوه یا کاکائو است. بخش در حال رکود معمولاً اشاره ای است به بخش صنعت و تولید یا کشاورزی

رونق اقتصادی ناشی از منابع طبیعی معمولاً از دو طریق بر اقتصاد اثر می گذارد؛ یکی اثر تخصیص منابع است، به این معنا که بخش در حال رونق، نیروی کار را به خود جذب می کند و نیروی کار از بخش تولید که در حال رکود است دور می شود. (البته این اثر چندان قابل توجه نیست زیرا بخش نفت و معدن، احتیاج به کارگر زیاد ندارد). اثر دوم بالا رفتن مصرف است که به علت بالا رفتن درآمدها بر اثر رونق به وجود آمده است. این عامل باعث افزایش تقاضا برای نیروی کار در بخش غیرقابل تجارت اقتصاد می شود که به این پدیده «از بین رفتن بخش صنعت به شکل غیرمستقیم» گفته می شود. بر اثر افزایش تقاضا برای کالاهای غیر قابل تجارت قیمت این کالاها افزایش می یابد. در این حال قیمت کالاهای قابل تجارت در سطح جهان و بر مبنای قوانین بین المللی بازار تعیین می شود و بر اثر تحولات بازار کار داخلی عوض نمی شود، این امر باعث افزایش نرخ برابری پول محلی نسبت به ارزهای خارجی می شود

به ادامه مطلب مراجعه کنید

ادامه نوشته

 

انفجار-صدا-حق السکوت

یک عمر انفجار، بدون صدا و دود

حق‌السکوت شاهد آن ماجرا نبود

خائن‌ترین مسلحِ این خاطره منم

بر تن سپر به سر هذیانِ کلاه‌خود

من در خشابِ تفته و ارزانِ اعتراف

بندم به بند تیغ، رهایم ز بند ناف

امشب تقاص می‌دهم این تکه شعر را

یک مشت اعتراف چرند و گپ گزاف

آن‌شب پس از تلاش برای شروع شعر

من در کنار آینه‌ها منفجر شدم

تنها سگ سپید گچی در اتاق بود

تا بی‌نهایت هیجان منکسر شدم

باقی شعر در ادامه مطلب
ادامه نوشته